مصائب شام غریبان و خروج از کربلا
خنده بر روی لبش مرد ستمکاری هست آه انـگــار نه انـگـار عــزاداری هـسـت آن طـرف دامن طفـل آتش سـوزان دارد این طرف در تب شعله تن بیماری هست و زنی بـاز سوی عـلقـمه می کـرد نگـاه که به پا خیزد اگر دست علمداری هست همه دیدند که خون چشم دلش را پُر کرد از فـرات سخنش نالۀ سـرشـاری هست: مبریدم که در این دشت مرا کاری هست گل اگر نیست ولی صفحۀ گلزاری هست سـاربـانـا مـزنـیـد این هـمه آواز رحیـل آخـر این قافـله را قـافـله سـالاری هست به امیـدی شـوم از کـشتـه مـظـلـوم جـدا که سوی کوفه مرا وعــدۀ دیداری هست |